آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
دوشنبه ۲۱ امرداد ۱۳۹۲ ۰۲:۲۰ بعد از ظهر
|
|||||||
عضو
شماره عضویت :
64
حالت :
ارسال ها :
72
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
38
اعتبار کاربر :
374
پسند ها :
102
تشکر شده : 210
|
شقایق گفت با خنده نه تبدارم، نه بیمارم
گر سرخم، چنان آتش حدیث دیگری دارم گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه و من بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می گفت شنیدم، سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود اما طبیبان گفته بودندش اگر یک شاخه گل آرد از آن نوعی که من بودم بگیرند ریشه اش را و بسوزانند شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه به روی من بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و به ره افتاد و او می رفت و من در دست او بودم و او هر لحظه سر را رو به بالاها تشکر می کرد پس از چندی هوا چون کوره آتش زمین می سوخت و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت به لب هایی که تاول داشت گفت: اما چه باید کرد؟ در این صحرا که آبی نیست به جانم هیچ تابی نیست اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من برای دلبرم هرگز دوایی نیست و از این گل که جایی نیست خودش هم تشنه بود اما نمی فهمید حالش را چنان می رفت و من در دست او بودم و حالا من تمام هست او بودم دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟ نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟ و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شد دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد، آنگه مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت نشست و سینه را با سنگ خارایی ز هم بشکافت! ز هم بشکافت! اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد زمین و آسمان را پشت و رو می کرد و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را به من می داد و بر لب های او فریاد بمان ای گل که تو تاج سرم هستی دوای دلبرم هستی بمان ای گل و من ماندم نشان عشق و شیدایی و با این رنگ و زیبایی و نام من شقایق شد گل همیشه عاشق شد
می پسندم 4 0 4 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||||
|
اطلاعات نویسنده |
قصه عشق شقایق
دوشنبه ۲۱ امرداد ۱۳۹۲ ۰۲:۲۷ بعد از ظهر
[1]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
34
حالت :
ارسال ها :
203
محل سکونت : :
زیر اسمان خدا
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
74
اعتبار کاربر :
1302
پسند ها :
145
تشکر شده : 416
|
ممنون اجی جونم خیلی قشنگ بود
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
قصه عشق شقایق
دوشنبه ۲۱ امرداد ۱۳۹۲ ۰۲:۲۸ بعد از ظهر
[2]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
64
حالت :
ارسال ها :
72
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
38
اعتبار کاربر :
374
پسند ها :
102
تشکر شده : 210
|
خواهش میکنم عزیزم
می پسندم 4 0 4 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
قصه عشق شقایق
پنجشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۳ ۰۴:۰۵ بعد از ظهر
[3]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
70
حالت :
ارسال ها :
5183
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
568
دعوت شدگان :
2
اعتبار کاربر :
34682
پسند ها :
6789
تشکر شده : 6057
|
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
قصه عشق شقایق
دوشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۳ ۰۵:۵۸ بعد از ظهر
[4]
|
|||
می پسندم 4 0 4 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
برچسب ها
|
قصه ، عشق ، شقایق ، |
|