آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۳ ۰۲:۵۳ قبل از ظهر
|
|||||||
پلی کنید...بعد بخونید
آدما باید یکیو داشته باشن که هر وقتی خسته و پکر و داغون و عصبیو مریض بودن ازت نپرسن چرا؟ فقط دستت رو بگیرن و بگن : "بلند شو بریم یه دور بزنیم، دوست ندارم این شکلی ببینمت. هر که دیده است مرا گفته غمی با من هست غمی آواره که در هر قدمی با من هست در دلم هر طرفی مجلس ذکری بر پاست حاجت و روضه به قدر حرمی با من هست سر مویی دلم آشفته گیسویی نیست گیسویی نیست ولی پیچ و خمی با من هست می خرم از همگان تا بفروشم به خودم تا بخواهید غم از هر قلمی با من هست شده در هر نفسم شکر دو نعمت واجب «آه» در هر دمی و بازدمی با من هست روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد
مزد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید
بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ
جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد
روز مرگــم وسط سینه من چـــاک زنیـد
روی قــبـــرم بنویـسیــد وفــــادار برفـــت
بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ
هر دم از آئینه می پرسم ملول
همچو آن رقاصه هندو به ناز
ره نمی جویم بسوی شهر روز
می روم … اما نمی پرسم ز خویش
«او» چو در من مرد، ناگه هر چه بود
آه … آری… این منم … اما چه سود بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی درد مند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
شاید که جاودانه بمانی کنار من
تو آسمان آبی آرامو روشنی
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند همنشین گل شدم دیدم که خارم سال ها تازه فهمیدم که غمخواری ندارم سال ها می روم چون ابر سرگردان به روی کوه و دشت می روم تنها شوم شاید ببارم سال ها کو زمین بایری تا مرهم دردم شود من که از داغ دل خود، سوگوارم سال ها بعد از این حتی اگر کوه یخی پیدا کنم سر به روی شانه هایش می گذارم سال ها خسته ام ، این مرگ تدریجی امانم را برید می شمارم روزهای آخرم را سال ها
محبس خویشتن منم ، از این حصار خسته ام
در همه جای این زمین ، همنفسم کسی نبود
کشیده سرنوشت من به دفترم خط عذاب
در انتظار معجزه ، فصل به فصل رفته ام
به گرد خویش گشته ام ، سوار این چرخ و فلک
دلم نمی تپد چرا ، به شوق این همه صدا
همیشه من دویده ام ، به سوی مسلخ غبار
به من تمام می شود سلسله ای رو به زوال
قمار بی برنده ایست ، بازی تلخ زندگی
گذشته از جاده ی ما ، تهی ترین غبار ها
همیشه یاور است یار ، ولی نه آنکه یار ماست ما که بختمون از اول بخت بدبیاری بود آخر روزای خوبمون که گریه زاری بود روزای بد می رن و روزای بدتر می یان از دل غمزده من نمی دونم چی می خوان روزگار چرخید و من اسیر درمان شدم توی بدبیاری یا راهی غربت شدم خلاصه ای روزگار خنجرت را به ما زدی ولی من با این غزل می گم که اشتباه زدی حالا اشک خون به چشم٬این را واست می خونم الهی دستت بشکنه که خنجرت خورد به جونم
ویرایش موضوع توسط : بلاغ مبین
در تاریخ : یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۳ ۰۳:۰۶ قبل از ظهر
می پسندم 7 0 7 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||||||
|
اطلاعات نویسنده |
سلام چطوری؟خوبم مرسی،اما...
یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۳ ۰۸:۵۷ قبل از ظهر
[1]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
1310
حالت :
ارسال ها :
3265
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
431
دعوت شدگان :
2
اعتبار کاربر :
74079
پسند ها :
5100
تشکر شده : 6163
|
خدا ان شالله همه جوونا رو به آرزوهای خیرشون برسونه و طعم و لذت خوشبختی رو به کام همه بچشونه
(الهی آمین) می پسندم 4 0 4 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
سلام چطوری؟خوبم مرسی،اما...
یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۳ ۱۰:۱۶ قبل از ظهر
[2]
|
|||
ناظر بخش زبان
شماره عضویت :
947
حالت :
ارسال ها :
1759
محل سکونت : :
tehran
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
473
دعوت شدگان :
6
اعتبار کاربر :
13181
پسند ها :
1464
تشکر شده : 1601
|
دستتون درد نکنه
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
سلام چطوری؟خوبم مرسی،اما...
سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۴ ۰۳:۲۵ بعد از ظهر
[3]
|
|||
خسته ام...
خسته از خستگی...خسته از دلتنگی های بیخود و بی جهت... خسته از دنیای کسل کننده وبی حوصله... دلم یه مشت و مال حسابی میخاد...یکی باشه که بیاد قشنگ این شونه هامو ماساژ بده شاید خستگی از تنم رفت بیرون............................................................. رفتار ما آدم ها را خدا می بینه و فاش نمی کنه مردم نمی بینن و فریاد می زنن….. !!! بعضــی وقـتــا انـقــدر از زنــدگــی خـســـتـه مـیـشـــم کـه دلـم مـیـخـواد قـبـل از خـواب سـاعـتـو روی "هـیـــچــوقـت" کـــوک کـنـم ... معلوم نیست تو این دنیا چیکاره ام...گم شدم حسابی... یکی بیاد منو پیدا کنه...یکی بیاد منو تحویل خود خودم بده... اووووووف که چقدر بده آدم گم بشه و هیشکی نباشه که پیداش کنه.... خدايــــا ... مي خوام اعتراف کنــم ، ديگـــه نمیتونم خسته ام ، من امانت دار خوبي نيستم ، " منو از خودم بگیر ".... مال خودت ، من نمي تونم نگهش دارم ...!!! از اینهمه صبوری کردن خسته ام.... اه که چقدر تلخه این صبر... دلم میخاد برم یه جایی فقط داد بزنم...با صدای بلند... از این فریادهایی که بی صدا تو گلوم مونده و تو گلوم خفه شد خسته ام... می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
سلام چطوری؟خوبم مرسی،اما...
سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۴ ۰۳:۳۷ بعد از ظهر
[4]
|
|||
عضو
شماره عضویت :
1311
حالت :
ارسال ها :
1657
محل سکونت : :
هرجا خطری تره
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
519
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
16628
پسند ها :
1231
تشکر شده : 2189
|
به به بلاغ جون بوی عاشقارو میدی خبریه؟؟
داداش عشق زمینی پیدا کردی یا اسمونی؟؟این پستت دوگانه سوز بود بوی هر دوتارو میداد هعی جای عباس اصفهونی هم خالی می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
برچسب ها
|
سلام ، چطوری؟خوبم ، مرسی،اما... ، |
|