آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
دوشنبه ۲۰ امرداد ۱۳۹۳ ۰۶:۴۵ بعد از ظهر
|
|||||||
مدیر انجمن
شماره عضویت :
6
حالت :
ارسال ها :
1845
محل سکونت : :
تهران
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
451
دعوت شدگان :
9
اعتبار کاربر :
12915
پسند ها :
1948
تشکر شده : 2815
|
دوستان عزيز :
من اومدم دوباره با ي خاطره از گذشته خودم . تو يکي از روزهاي بهاري، دوره کارآموزي، 4 تا نوزاد داشتيم و من دانشجويي پزشکي موظف به انجام تست آپگار بودم . پس از اتمام تست و براي تکميل موارد به قسمت زايشگاه راهي شدم. دو تا خروجي داشت يکي به سمت زايشگاه يکي هم به سمت سالن انتظار همراهان. نميدونم چي شد دلم خواست از سالن انتظار عبور کنم و ناخواسته به سمت ورودي سالن حرکت کردم. سالن هم به خاطر به دنيا آمدن اين 4 تا فسقلي شلوغ بود هر کدوم کلي همراه داشتن همشونم شکر خدا شاد و سرحال بودن صداي خنده و قهقهه تو سالن پر شده بود منم از شادي جمع، مسرور بودم. محو تماشاي همراهها بودم و قدم ميزدم به سمت زايشگاه. باباي يکي از اين فسلقلي ها تا منو ديد دويد طرفم : باباي فسقلي : خانم دکتر خانم دکتر، منم که هنوز دوره دانشجو بودمو و آرزوي دکتر شدن ، کلي ذوق کردم و با نيش باز من : بلههههههه اونم از اون بلههاي ته پزشکي (ژست پزشکي تا حالا ديدين ) اينجا يکمي مکث ميکنيم اول ي جوک بگم تا بعد؟ يروز از يکي از هم وطنامون ميپرسن که دوست داري چيکار بشي ميگه دوست دارم دکتر بشم بعد بيام بيرون از اتاق عمل، به همراها بگم واقعا متاسفم من همه سعيمو کردم خدا صبرتون بده قشنگ نبود ؟ قشنگ بودا حالا يکم عميق تر بخونينش حتما جالب ميشه براتون خب ادامه خاطره ..... بلههههه ميگفتم ايشون نزديک من شدنو و باباي فسقلي: خانم دکتر منم مثل طاووس پرمو باز کردم و ي نگاه بهش کردم من: بلههههه ي مهر کوچيک بهم داد باباي فسقلي: بچهي من تازه به دنيا اومده ميشه ي لطفي بکنيد؟ اين تربت امام حسين، ميخوام قبل از اينکه مادرش بهش شير بده شما لطف کنين يکمي از اين خاک بزارين تو دهنش . خب راستش من تا اون روز نشنيده بودم و نديده بودم برام جالب شد من: چرا اينکار رو ميکنين ايشونم ي نگاه که تا تهش ميشد فهميد چه فکري راجع به من تو ذهنش کرد ، نگاهم کرد و گفت: باباي فسقلي: خب واسه اينکه مستحب که کام نوزاد رو با تربت امام حسين تبرّک کنيم و شفاس. برام جالب شد، من: اين کار غير بهداشتي ممکن مشکل ساز بشه ؟ باباي فسقلي : محال همچين اتفاقي بيوفته نه تنها مشکل ساز نيست بلکه عالي هم هست . من: براي من مسووليت داره استادم داخل، نميتونم اينکار رو بکنم، ببينه حتما باهام برخورد ميکنه و ايشون اصرار کردن و منم مثل هميشه مهربوني اومد سراغم من: باشه، مهر رو بکنم تو دهنش؟ باباي فسقلي: ي لبخند زد ، نههههه ي کم جزئي بتراشين فقط يکم، بعد بزارين تو دهنش من: باشه برم زايشگاه برگشتم انجامش ميدم . باباي فسقلي: اگه ميشه اول اينکار رو بکنين چون مهم، نميخوام چيزي قبلش بخوره و من موندم کدومو اول انجام بدم؟ ايشونم که کاملا متوجه شده بودن من از کلمه دکتر خوشم اومده باباي فسقلي: خانم دکترررررر خواهش ميکنم. منم که نسبت به اين کلمه حساسسسسسسسس من: باشششششششه و راهي اتاق نگهداري از نوزادان شدم . نگاه کردم ديدم واييييي چقدر سر و صدا سه تا فسقلي گريه ميکردن يادم افتاد اسمشو نپرسيدم سرمو کردم بيرون يواشي گفتم: من : آقا آقا . نخير نميشنون بلند گفتم آقا آقا، باباي فسقلي : بله خانم دکتر من: اسم خانمتون چيه؟ فلاني ... ( چيه چشماتو تيز کردي ببيني اسم خانمش چي بوده ) خلاصه منم راهي اين عمليات بسيار مهم و حساس شدم نگاه کردم ديدم استادمون زل زده بهم من ي لبخند بهش زدم استاد : وات؟ من: هووووووووووم ؟؟؟؟ استاد : کارت تموم شد؟ من : نه الان ميرم . اتاق کوچيک بود و استاد گرامي مشرف به من، هي اين پا اون پا کردم ديدم نخيررررررر ايشون تکون بخور نيست بسم الله هر چي بادا باد من بايد تو اين عمليات مهم پيروز بشم و دست به کار شدم پشتمو کردم به استاد مقداري از مهر رو تراشيدم البته خيلي کم بعد زدم انگشتم ديدم نخير انگشتم بهش خاک نميچسبه خشک بود نميشد . خب چه کنم؟ چيکار کنم؟ مهر رو بکنم تو دهن بچه نه کار درستي نيست. خب خاک رو بريزم تو حلقش؟ نههههههههه يوقت خفه ميشه فهميدم اومدم بالا سر نوزاد مورد نظر، همينجوري داشت گريه ميکرد و دو تا فسقلي ديگه هم گريه ميکردن فقط يکيشون ساکت بود اونم بخاطر اين بود که انگشتشو مک ميزد . انگشتمو کردم تو دهن فسقلي مورد نظر و بعد زدم به مهر و بعد مجدد کردم تو دهنش طفلي نوزاد هم که گرسنه بود شروع به مک زدن انگشت من کرد واي نيشم باز بود و با حيرت نگاش ميکردم ديگه اصلا حواسم به اطرافم نبود فقط محو نوزاد بودم . فسقلي اروم شد ولي دو تا ديگه همچنان گريه ميکردن ي فکري به سرم زد خوشم اومد از اين کار، رفتم سر وقت بقيه و تکرار کار قبل. انگشت تو دهن نوزاد انگشت به خاک و دهن نوزاد و مک زدن و اروم شدن واقعا برام جالب بود که بعد از خوردن خاک همشون اروم ميشدن ي جور خاصي بود . و من شاد و شادتر و نوزاد بعدي و تکرار و به سه تا فسقلي خاک رو دادم خوردن و خودم لذت بردم اوني که ساکت بود رو نگاه کردم. من که حق ناس کردم اينم روش و براي چهارمي هم اينکار رو کردم تو خاطرمه که نوزاد اخر وقتي انگشتمو مک ميزد آنچنان خنده اي از ته دلم کردم و خنده بلندتر استاد تازه متوجه اطراف شدم ديدم بلهههههههه نه تنها استاد بلکه پرستار هم به اتاق ملحق شده و شاهد اعمال غير بهداشتي من بودن . اولش با بهت بهشون نگاه کردم و يجورايي شرمنده از کارم ولي وقتي چهرشونو ديدم که ميخندن منم نيشم باز شد و خوشحال شدم . من: اصرار پدر يکي از نوزاد ها بود استاد : اگه بگن بيوفت تو چاه ميوفتي يکيشون گفت به بچه خاک بده بقيه چي من: بقيه هم حيف بود از تربت امام حسين متبرک نشن و استاد مثل هميشه نااميد از دانشجويي پزشکي سرشو انداخت پايين و مشغول ادامه کار . و به لطف تربت امام حسين هيچ اخطاري بهم داده نشد . نکته اخلاقي :
لطفا نکات ايمني رو جدي بگيرين
می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||||
|
اطلاعات نویسنده |
پونه و خاطره کارآموزي
دوشنبه ۲۰ امرداد ۱۳۹۳ ۰۷:۰۶ بعد از ظهر
[1]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
1042
حالت :
ارسال ها :
2763
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
395
اعتبار کاربر :
19494
پسند ها :
2065
تشکر شده : 1034
|
خانم دکتر تقدیم به شما. اینو تو اتاق کودکان جا گذاشته بودید.براتون اوردمش.
می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
پونه و خاطره کارآموزي
دوشنبه ۲۰ امرداد ۱۳۹۳ ۰۹:۴۵ بعد از ظهر
[2]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
113
حالت :
ارسال ها :
123
محل سکونت : :
قم
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
189
اعتبار کاربر :
771
پسند ها :
150
تشکر شده : 71
|
سلام خانم دکترپونه بی معرفت
عجب که این طرفا رؤیت شدین چه جالب که نمی دونستی، مستحبه کام نوزاد رو با تربت امام حسین یا آب فرات برداری البته کام برداشتن اینجوری نیست که شما انجام دادی یه ذره از تربت را با انگشت شصت به سقف دهان نوزاد میزنند ما هم برا فاطمه انجام دادیم. یکی از دلایل کام برداشتن هم اینه که بعد بچه بهتر شیر میخوره می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
پونه و خاطره کارآموزي
دوشنبه ۲۰ امرداد ۱۳۹۳ ۱۰:۲۶ بعد از ظهر
[3]
|
|||
سلام ... بازم مثل همیشه خاطرات و داستان های واقعی زیبا طنز و با یه سری پیام زیبا
واقعا من نمیدونستم که مستحب هست که نوازد تربت کربلا بخوره بازم ممنون .................... می پسندم 3 0 3 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
پونه و خاطره کارآموزي
پنجشنبه ۲۳ امرداد ۱۳۹۳ ۰۶:۵۶ بعد از ظهر
[4]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
514
حالت :
ارسال ها :
447
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
175
اعتبار کاربر :
2181
پسند ها :
473
تشکر شده : 158
|
اره پونه منم یادم اون روز جو گیر شده بودی هی میخواستی
انگشت تو دهن منم کنییادت گفتم پونه بسه دیگه اثرش رفته گفتی نه تا شصت نفر جواب میده می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
پونه و خاطره کارآموزي
پنجشنبه ۲۳ امرداد ۱۳۹۳ ۰۷:۳۷ بعد از ظهر
[5]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
1047
حالت :
ارسال ها :
978
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
138
اعتبار کاربر :
23972
پسند ها :
1433
تشکر شده : 1000
|
خانم دکتر من یه سوال فنی دارم واسه چی همش دسته گل به آب میدی ها اون از شب احیا اینم از کارآموزیت
می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
پونه و خاطره کارآموزي
جمعه ۲۴ امرداد ۱۳۹۳ ۰۳:۱۴ بعد از ظهر
[6]
|
|||
بانو
شماره عضویت :
384
حالت :
ارسال ها :
398
محل سکونت : :
نصف جهان
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
285
اعتبار کاربر :
2376
پسند ها :
433
تشکر شده : 183
|
نوشته شده توسط : پونه »
دوستان عزيز :
من اومدم دوباره با ي خاطره از گذشته خودم . تو يکي از روزهاي بهاري، دوره کارآموزي، 4 تا نوزاد داشتيم و من دانشجويي پزشکي موظف به انجام تست آپگار بودم . پس از اتمام تست و براي تکميل موارد به قسمت زايشگاه راهي شدم. دو تا خروجي داشت يکي به سمت زايشگاه يکي هم به سمت سالن انتظار همراهان. نميدونم چي شد دلم خواست از سالن انتظار عبور کنم و ناخواسته به سمت ورودي سالن حرکت کردم. سالن هم به خاطر به دنيا آمدن اين 4 تا فسقلي شلوغ بود هر کدوم کلي همراه داشتن همشونم شکر خدا شاد و سرحال بودن صداي خنده و قهقهه تو سالن پر شده بود منم از شادي جمع، مسرور بودم. محو تماشاي همراهها بودم و قدم ميزدم به سمت زايشگاه. باباي يکي از اين فسلقلي ها تا منو ديد دويد طرفم : باباي فسقلي : خانم دکتر خانم دکتر، منم که هنوز دوره دانشجو بودمو و آرزوي دکتر شدن ، کلي ذوق کردم و با نيش باز من : بلههههههه اونم از اون بلههاي ته پزشکي (ژست پزشکي تا حالا ديدين ) اينجا يکمي مکث ميکنيم اول ي جوک بگم تا بعد؟ يروز از يکي از هم وطنامون ميپرسن که دوست داري چيکار بشي ميگه دوست دارم دکتر بشم بعد بيام بيرون از اتاق عمل، به همراها بگم واقعا متاسفم من همه سعيمو کردم خدا صبرتون بده قشنگ نبود ؟ قشنگ بودا حالا يکم عميق تر بخونينش حتما جالب ميشه براتون خب ادامه خاطره ..... بلههههه ميگفتم ايشون نزديک من شدنو و باباي فسقلي: خانم دکتر منم مثل طاووس پرمو باز کردم و ي نگاه بهش کردم من: بلههههه ي مهر کوچيک بهم داد باباي فسقلي: بچهي من تازه به دنيا اومده ميشه ي لطفي بکنيد؟ اين تربت امام حسين، ميخوام قبل از اينکه مادرش بهش شير بده شما لطف کنين يکمي از اين خاک بزارين تو دهنش . خب راستش من تا اون روز نشنيده بودم و نديده بودم برام جالب شد من: چرا اينکار رو ميکنين ايشونم ي نگاه که تا تهش ميشد فهميد چه فکري راجع به من تو ذهنش کرد ، نگاهم کرد و گفت: باباي فسقلي: خب واسه اينکه مستحب که کام نوزاد رو با تربت امام حسين تبرّک کنيم و شفاس. برام جالب شد، من: اين کار غير بهداشتي ممکن مشکل ساز بشه ؟ باباي فسقلي : محال همچين اتفاقي بيوفته نه تنها مشکل ساز نيست بلکه عالي هم هست . من: براي من مسووليت داره استادم داخل، نميتونم اينکار رو بکنم، ببينه حتما باهام برخورد ميکنه و ايشون اصرار کردن و منم مثل هميشه مهربوني اومد سراغم من: باشه، مهر رو بکنم تو دهنش؟ باباي فسقلي: ي لبخند زد ، نههههه ي کم جزئي بتراشين فقط يکم، بعد بزارين تو دهنش من: باشه برم زايشگاه برگشتم انجامش ميدم . باباي فسقلي: اگه ميشه اول اينکار رو بکنين چون مهم، نميخوام چيزي قبلش بخوره و من موندم کدومو اول انجام بدم؟ ايشونم که کاملا متوجه شده بودن من از کلمه دکتر خوشم اومده باباي فسقلي: خانم دکترررررر خواهش ميکنم. منم که نسبت به اين کلمه حساسسسسسسسس من: باشششششششه و راهي اتاق نگهداري از نوزادان شدم . نگاه کردم ديدم واييييي چقدر سر و صدا سه تا فسقلي گريه ميکردن يادم افتاد اسمشو نپرسيدم سرمو کردم بيرون يواشي گفتم: من : آقا آقا . نخير نميشنون بلند گفتم آقا آقا، باباي فسقلي : بله خانم دکتر من: اسم خانمتون چيه؟ فلاني ... ( چيه چشماتو تيز کردي ببيني اسم خانمش چي بوده ) خلاصه منم راهي اين عمليات بسيار مهم و حساس شدم نگاه کردم ديدم استادمون زل زده بهم من ي لبخند بهش زدم استاد : وات؟ من: هووووووووووم ؟؟؟؟ استاد : کارت تموم شد؟ من : نه الان ميرم . اتاق کوچيک بود و استاد گرامي مشرف به من، هي اين پا اون پا کردم ديدم نخيررررررر ايشون تکون بخور نيست بسم الله هر چي بادا باد من بايد تو اين عمليات مهم پيروز بشم و دست به کار شدم پشتمو کردم به استاد مقداري از مهر رو تراشيدم البته خيلي کم بعد زدم انگشتم ديدم نخير انگشتم بهش خاک نميچسبه خشک بود نميشد . خب چه کنم؟ چيکار کنم؟ مهر رو بکنم تو دهن بچه نه کار درستي نيست. خب خاک رو بريزم تو حلقش؟ نههههههههه يوقت خفه ميشه فهميدم اومدم بالا سر نوزاد مورد نظر، همينجوري داشت گريه ميکرد و دو تا فسقلي ديگه هم گريه ميکردن فقط يکيشون ساکت بود اونم بخاطر اين بود که انگشتشو مک ميزد . انگشتمو کردم تو دهن فسقلي مورد نظر و بعد زدم به مهر و بعد مجدد کردم تو دهنش طفلي نوزاد هم که گرسنه بود شروع به مک زدن انگشت من کرد واي نيشم باز بود و با حيرت نگاش ميکردم ديگه اصلا حواسم به اطرافم نبود فقط محو نوزاد بودم . فسقلي اروم شد ولي دو تا ديگه همچنان گريه ميکردن ي فکري به سرم زد خوشم اومد از اين کار، رفتم سر وقت بقيه و تکرار کار قبل. انگشت تو دهن نوزاد انگشت به خاک و دهن نوزاد و مک زدن و اروم شدن واقعا برام جالب بود که بعد از خوردن خاک همشون اروم ميشدن ي جور خاصي بود . و من شاد و شادتر و نوزاد بعدي و تکرار و به سه تا فسقلي خاک رو دادم خوردن و خودم لذت بردم اوني که ساکت بود رو نگاه کردم. من که حق ناس کردم اينم روش و براي چهارمي هم اينکار رو کردم تو خاطرمه که نوزاد اخر وقتي انگشتمو مک ميزد آنچنان خنده اي از ته دلم کردم و خنده بلندتر استاد تازه متوجه اطراف شدم ديدم بلهههههههه نه تنها استاد بلکه پرستار هم به اتاق ملحق شده و شاهد اعمال غير بهداشتي من بودن . اولش با بهت بهشون نگاه کردم و يجورايي شرمنده از کارم ولي وقتي چهرشونو ديدم که ميخندن منم نيشم باز شد و خوشحال شدم . من: اصرار پدر يکي از نوزاد ها بود استاد : اگه بگن بيوفت تو چاه ميوفتي يکيشون گفت به بچه خاک بده بقيه چي من: بقيه هم حيف بود از تربت امام حسين متبرک نشن و استاد مثل هميشه نااميد از دانشجويي پزشکي سرشو انداخت پايين و مشغول ادامه کار . و به لطف تربت امام حسين هيچ اخطاري بهم داده نشد . نکته اخلاقي :
لطفا نکات ايمني رو جدي بگيرين
سلام پونه جان جالب بود منم خاطره مشابهی بگم البته با کلی توفیر کار ورزی بیمارستان بودیم بخش زنان یه نوزادی را از لیبر تحویل گرفتند که بعد بیست سال خدا به ما مان وباباش داده بود با کلی نذر ونیاز ...استادمون گفت حالا که بخش خلوته یه راند بذاریم {کنفرانس مانند} سرگرم بحث و تبادل نظر بودیم دیدیم پرستار بخش داره جیغ میزنه خانم دکتر بدویید نوزاد اپنه کرد {تنفس نداره} سه تایی باهم گفتیم چی شده پرستار گفت نمی دونم تنفس نداره ابگارش{وضعیت سلامتی } خوب بود که تحویل گرفتم مادر نوزاد مدام اشک می ریخت استادمون نوزاد را گذاشت روی کف دستش سر به طرف پایین ومحکم چندتا ضربه به کمرش زد همون مانور هملیخ فکر می کنید چی از دهنش اومد بیرون باور نمی کنید کره یه تیکه کره من که نمی دونستم کره است گفتم استاد اینا مکونیومه استاد یه نگاه عاقل اندر سفیهی به من کرد وگفت خیر کره است گفتم شما از کجا فهمیدید انسداد هوایی داره گفت : اخه بیرون بخش بگو مگو مادر بزرگ وپدر این بچه را مبنی بر این کار شاهد بودم گفتم اخه چرااااااا این کار راکردید مادر بزرگ باخونسردی گفت ما رسم داریم نوزاد که به دنیا میاد برای اینکه راه حلقش بازبشه وبچه خوش خوراک بشه کامش رابا کره برداریم کره نرم هست میره تو معده اش ات واشغالا معده وروده هاش میاد بیرون من از این همه تخصص حیرت زده شده بودم گفتم حکمتت راخدا شکر الکی نیست بیست سال به اینا بچه ندادیا
ویرایش ارسال توسط : هدی
در تاریخ : جمعه ۲۴ امرداد ۱۳۹۳ ۰۳:۱۹ بعد از ظهر می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
پونه و خاطره کارآموزي
جمعه ۲۴ امرداد ۱۳۹۳ ۰۳:۳۸ بعد از ظهر
[7]
|
|||
مدیر انجمن
شماره عضویت :
6
حالت :
ارسال ها :
1845
محل سکونت : :
تهران
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
451
دعوت شدگان :
9
اعتبار کاربر :
12915
پسند ها :
1948
تشکر شده : 2815
|
نوشته شده توسط : لیلی » اره پونه منم یادم اون روز جو گیر شده بودی هی میخواستی
یادته خخخخخ
من خیر تو رو میخواستم اگه به حرفم گوش داده بودی الان اوضاعت بهتر از حالا بود والوووو . خخخخانگشت تو دهن منم کنییادت گفتم پونه بسه دیگه اثرش رفته گفتی نه تا شصت نفر جواب میده می پسندم 0
|
|||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
برچسب ها
|
پونه ، خاطره ، کارآموزي ، |
|