آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
اطلاعات نویسنده |
دوشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۲ ۰۷:۲۷ بعد از ظهر
|
|||||||
بانو
شماره عضویت :
573
حالت :
ارسال ها :
343
محل سکونت : :
همین حوالی
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
241
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
1686
پسند ها :
365
تشکر شده : 301
|
بایادخدا...
نزدیک های ظهر که گوشی موبایلم زنگ می خورد..زنگ اشنایی نیست..یعنی زنگ هیچ کدام ازادم های مهم دنیاییم نیست به گمانم وبه نظر باید غریبه باشد... درخواب وبیداری با چشمان باز ونیمه بازشماره دوست از یاد رفته ای(که البته خودش خاست مدتی از یاد همگان برود بنابردلایلی)روی صفحه موبایلم خودنمایی میکند... جویای احوالش می شوم..می گویم چقدر نیستی؟؟حوصلت از این همه نبودنت سر نرفت؟؟ جویای احوالم می شود...میگویم حال واحوالم عالیست(باوجوداینکه چن روز پیش دپرس بودم)هرروز گاومان می زاید ...ولی مرغمان تخم نمیگذارد.. از احوالات دنیای پرستاری وبیمارستان می پرسد...می گویم حال همه شان خوب است..اما تو باور نکن.. دعوتم میکند به یک هم نشینی ساده..قدر نوشیدن یک فنجان چای.. می گوید احتیاجم دارد..ودلش میخاهد یک بعدازظهرمان را به او قرض بدهیم.. چند ساعت بعد رسیدم به جایی که روزهایی..روزها گذراندیم به نظرم تغییر چندانی نکرده اینجا.. هنوز هم پر از صندلی هایی دونفره وسه نفره تیره رنگ هست با چراغ های اویزان دار بلند وکوتاه .. وکلی کتاب که تا هروخت دلت بخاهد میتوانی بنشینی وکتاب بخانی... ته دنیای مشترکمان..کنارپنجره..همان جای همیشگی...با همان پوزیشن خاص خودش که انگشتانش را به حالت مشت جمع میکرد... بانو(ص)محجبه تر شده بود..دیگر از ان همه شیطنت وهیجانات خاص خبری نبود.... اولین چای را که میخوریم واز فاصله هایمان که عبور میکنیم..میرسیم به مرور خاطرات.. که یادت هست..که یادم هست... می گوییم یادش بخیر واینبار فقط من همه وجودم را سرتاپا گوش میکنم برای تو... می گویی از زمین وزمان واز نبودنت..از دلتنگیهایت.. از اقای (م) هم میگویی. ومن چقدر برای شما خوشحالم وختی می شنوم اخرسر ان حلقه هاییی که همیشه حرفش را میزدی الان یکی درانگشت توست ودیگری درانگشت او... وکلی حرفهای دیگر که باقی مانده اش بین خودمان..همنشینی خوبی بود بانو حرفهایمان که ته کشید..از میز دونفره مان که این سالها رازدار خوبی بود برایمان ..که همه حرفهایمان را در خود جا داده وبرای هیچ دونفر دیگری هم فاش نکرده هم تشکر میکنیم... زمــــــــــــــــــان میگذرد زودتر از انچه که فکرش را بکنیم...کاش انقدر از یاد نبریم واز یاد نرویم که برای تمام نبودنهایمان علامت سوال بشویم... برای همه شادی هایت خوشحالم بانو (ص) همیشه باش... در حوای ان فکرهاا یاد دوستانم افتادم که در روم با انها روزها گذراندم واینکه به خود قول دادم اگر روزی نباشم تک تک خاطراتشان را در ذهنم زنده کنم...ویاد اتاقهای روم افتادم که کف اتاقها نویسنده خاطرات من با دوستانم هست... دوستدار همیشگی شما................................................نازنین
ویرایش موضوع توسط : نازنین زهرا
در تاریخ : دوشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۲ ۰۷:۳۴ بعد از ظهر
می پسندم 2 0 2 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||||||
|
اطلاعات نویسنده |
یک فنجان تو.. یک فنجان من... در پنج وسی دقیقه
دوشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۲ ۰۷:۳۶ بعد از ظهر
[1]
|
|||
خیلی قشنگ بود ممنون دوستی می پسندم 0
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
یک فنجان تو.. یک فنجان من... در پنج وسی دقیقه
دوشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۲ ۰۷:۳۷ بعد از ظهر
[2]
|
|||
خیلی قشنگ بود ممنون دوستی می پسندم 0
|
||||
|
اطلاعات نویسنده |
یک فنجان تو.. یک فنجان من... در پنج وسی دقیقه
سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۲ ۰۶:۰۰ بعد از ظهر
[3]
|
|||
مدیر انجمن پست های بی محتوا
شماره عضویت :
344
حالت :
ارسال ها :
446
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
316
اعتبار کاربر :
7151
پسند ها :
375
تشکر شده : 1173
|
هرگز از دوری این راه مگو! و از این فاصله ها که میان من و توست و هرگاه که دلت تنگ من است، بهترین شعر مرا قاب کن به نگاهت بگذار! تا که تنهایی ات از دیدن من جا بخورد! و بداند که دل من با توست و همین نزدیکی ست
تو را دوست دارم نگاهت را،کلامت را
تو را دوست دارم به اندازه تمام رنگهاي زيباي دنيا نه کم است به اندازه تمام زيباييهاي دنيا نه باز هم کم است تو را به اندازه تمام دنيا دوست دارم من تو را در تک تک ذرات وجودم لمس کردم در هر نفسم عطرت را حس کردم و با هر ضربان قلبم عاشقانه تو را زندگي کردم ديگر در پس کوچه ها خاطراتت جستويم نکن،مرا نخواهي يافت
که من در تو محو شدم و چه درآميختن زيبايي
می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
|||
|
اطلاعات نویسنده |
یک فنجان تو.. یک فنجان من... در پنج وسی دقیقه
سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۲ ۱۰:۵۴ بعد از ظهر
[4]
|
|||
به قول خودت واووووووووووو
خخخ من نبودم چقد پیشرفت کردی تو خخخخخ برات نویسندگی راآرزو میکنم به همراه یک بنز و تجارت فرش خخخخ آخرش هم میگم اینقد دنیا رو نچسب خخخخخ بده به من خیلی عالی بود بدون تعارف میگم خانم پرستار نازنینم موفق باشی می پسندم 1 0 1 تعداد آنلایک ها ( 0 ) از این کاربر
|
||||
|
امکان افزودن پاسخ به این موضوع وجود ندارد امکان افزودن موضوع در این بخش وجود ندارد |
برچسب ها
|
یک ، فنجان ، تو.. ، یک ، فنجان ، من... ، در ، پنج ، وسی ، دقیقه ، |
|