(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : دانشجوي بزرگسال
نمایش موضوع اصلی :

قمرخانم دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴ ۰۴:۵۹ بعد از ظهر

دانشجوي بزرگسال
به نام خدا
سكاكي مردي فلزكار و صنعت گر بود، توانست با مهارت و دقت ، دواتي بسيار ظريف با قفلي ظريف تر بسازد كه لايق تقديم به پادشاه باشد.
انتظار همه گونه تشويق و تحسين از هنر خود داشت . با هزاران اميد و آرزو آن را به پادشاه عرضه كرد.
در ابتدا همان طوري كه انتظار مي رفت مورد توجه قرار گرفت ، اما حادثه اي پيش آمد كه فكر و راه زندگي سكاكي را به كلي عوض ‍ كرد.
در حالي كه شاه مشغول تماشاي آن صنعت بود و سكاكي هم سرگرم خيالات خويش ، خبر دادند عالمي اديب يا فقيهي وارد مي شود. همين كه او وارد شد، شاه چنان سرگرم پذيرايي و گفتگو با آن شد كه سكاكي و صنعت و هنرش را يك باره از ياد برد.
مشاهده اين منظره تحولي عميق در روح سكاكي به وجود آورد. دانست كه از اين كار تشويق و تقديري كه مي بايست نمي شود و آن همه اميدها و آرزوها بي موقع است .
ولي روح بلند پرواز سكاكي آن نبود كه بتواند آرام بگيرد. حالا چه بكند؟ فكر كرد همان كاري را بكند كه ديگران كردند و از همان راه برود كه ديگران رفتند. بايد به دنبال درس و كتاب برود و اميدها و آرزوهاي گمشده را در آن راه جستجو كند. هرچند براي يك عاقل مرد كه دوره جواني را طي كرده ، با طفلان نورس همدرس شدن و از مقدمات شروع كردن ، كار آساني نيست ، ولي چاره اي نيست ، ماهي را هر وقت از آب بگيرند تازه است .
از همه بدتر اينكه : وقتي كه شروع به درس خواندن كرد، در خود هيچ گونه ذوق و استعدادي نسبت به اين كار نديد. شايد هم اشتغال چندين ساله او به كارهاي فني و صنعتي ، ذوق علمي و ادبي او را جامد كرده بود، ولي نه گذشتن سن و نه خاموش شدن استعداد، هيچكدام نتوانست او را از تصميمي كه گرفته بود باز دارد. با جديّت فراوان مشغول كار شد تا اينكه اتفاقي افتاد: آموزگاري كه به او فقه شافعي مي آموخت ، اين مساءله را به او تعليم كرد:عقيده استاد اين است كه پوست سگ با دباغي پاك مي شود.
سكاكي اين جمله را دهها بار پيش خود تكرار كرد تا در جلسه امتحان خوب از عهده برآيد، ولي همين كه خواست درس را پس بدهد، اين طور بيان كرد:عقيده سگ اين است كه پوست استاد با دباغي پاك مي شود.
داستان راستان/شهيد مطهري
 

Powered by FAchat