(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : دوستت دارم مولا جانم
نمایش موضوع اصلی :

بهار پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲ ۱۰:۳۵ قبل از ظهر

سلام مولای من

دوباره و باری دیگر برایت نامه می نویسم . این بار قلمم خود عاشقت شده و خود جملات من را از قلبم حس کرده و روی کاغذ زندگی حک می کند.
ای ساربان دل منتظر من ! بیا که دیگر فرصتی ندارم برای زندگی ، تمام نفس هایم را در راهت خرج کرده ام و قلب تکیده ام را در عشقت بخشیده ام...
بیابان را با خیال تو چون جنگلی سرسبز سپری کردم و باقدم هایم ردی از عشق جا گذاشتم تا شاید ببینی که مجنون افسانه ها به حقیقت پیوسته......
آری مجنونی که تو را تا بی نهایت دوست دارد.
مولای من ، جمعه، تمام کوچه باغهای دلم را با اشکانم تر کردم تا بوی عشق دهند و اسفندی از چشم منتظرانت دود کردم و باقلبی پردرد به سوی آمدنت دویدم  ،  اما تو را نیافتم که نیافتم.
گامهایم سست و چشمانم به نقطه ای از جمکرانت خیره شده و تو باز گفتی که انتظار ، عشق را قشنگ تر خواهد کرد و به من گفتی بگذار عشقمان قشنگ تر از همه ی عشقان دنیا گردد زیرا که انتظار ، شوق وصال را زیاد خواهد کرد.
عشق من ، چگونه و با کدامین قلب و با کشیدن کدامین نفس ، منتظرت بمانم و به امید ظهور ، روزهایم را سپری کنم ؟
نکند بمیرم و تورا نبینم و چه دردناک است آن روز...
عشق من  بیا و اجازه بده تا با اشک دیدگانم ، گامهایت را شستشو دهم و بگذار تا با تارهای گیسوانم ترانه ی پایان انتظار را بنوازم وقبل مردنم برای آخرین بار بگویم دوستت دارم .
دوستت دارم...........
دوستت دارم

                              
گفتم که خدا مرا مرادی بفرست
                                       طوفان زده ام راه نجاتی بفرست
فرمود که با زمزمه یامهدی
                                       نذر گل نرگس صلواتی بفرست

                             

اللهم صلی علی محمد و ال محمد وعجل فرجهم


Powered by FAchat