(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : ✿سرباز امام زمان عج✿
نمایش موضوع اصلی :

غروب کربلا 313 دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۳ ۰۱:۴۱ بعد از ظهر








از اصفهان به قم می رفت. صدای آهنگ مبتذلی که راننده گوش می کرد، جلال را آزار می داد. رفت و با خوشرویی به راننده گفت:«اگر امکان داره یا نوارو خاموش کنید یا برای خودتون بذارین.»

راننده با تمسخر گفت: «اگه ناراحتی می تونی پیاده شی!»

جلال رفت توی فکر! هوای سرد و بیابان تاریک و...

نیت کرد تا وجدان خفته راننده را بیدار کند. این بار به او گفت: «اگه خاموش نکنی پیاده می شم!»

راننده هم نه کم گذاشت نه زیاد، پدال ترمز را فشار داد و ایستاد و گفت: «بفرما!»

جلال پیاده شد. اتوبوس هنوز خیلی دور نشده بود که ایستاد! همین که جلال به اتوبوس رسید، راننده به جلال گفت: «بیا بالا جوون، نوارو خاموش کردم.»

سال ها بعد که خبر شهادت جلال را به آیت الله بهاءالدینی دادند، ایشان در حالی که به عکسش نگاه می کردند فرمودند: «امام زمان(عج) از من یک سرباز خواست، من هم صاحب این عکس را معرفی کردم.»

 

Powered by FAchat