(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : دلم نوشت...
نمایش موضوع اصلی :

نازنین زهرا چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۳ ۱۲:۴۱ بعد از ظهر

خدایا من تنها تو را دارم،ای تنها امید من،ایکاش همه گریه هایم برای تو بود…
خدایا مرا مرا به خود وامگذار در این ظلمتکده بی کسی،من از تاریکی می ترسم…
باز هم بهانه های بچگی هایم را میگیرم، همانهایی که برایشان می خندیدی ولی دیگر امروز برایم نمی پسندی…
خدایا رویاهای کودکیم را از من نگیر بگذار همان خیالباف دمدمی مزاج باقی بمانم،بگذار باز هم وقتی از خیلی ها دلگیرم برات هق هق گریه کنم،بگذار باز هم مثل آن روزها وقتی از همه قهرم در تنهایی خود غرق شوم تا تنها تو باشی…
من عاشق با تو بودنم،بگذار مثل روزهایی که هنوز الفبای سیاهی را نیاموخته بودم و لیوانها همه پر بودند و خبری از نیمه خالی نبود دنبال همان چمنزار سبز همیشگی باشم و لبخنددخترک آرزوهایم و شقایق های وحشی شاید همیشه در خیال بمانند ولی آنقدر زیبا هستند که ارزشش را دارد…
خدایا اینک تو را بهتر و عمیقتر از آنروز ها می شناسم ولی افسوس که نمی توان همچون آنروزها بال زد و غرق شور شد،چون دیگر بال زدن از مد افتاده است، خزیدن مد شده است،ولی هستند کسانی که پرواز را از یاد نبرده اند،خدایا مرا با آنان دمساز کن…
خدایا کودکی هایم را از من نگیر،من با آنان زنده ام…


Powered by FAchat