آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
نمایش موضوع به شکل عادی | |||
اطلاعات نویسنده |
مهمان ویژه صندلی داغ: «سینا»
جمعه ۱۱ مهر ۱۳۹۳ ۰۹:۱۰ قبل از ظهر
[#22]
|
||
عضو
شماره عضویت :
1311
حالت :
ارسال ها :
1657
محل سکونت : :
هرجا خطری تره
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
519
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
16628
پسند ها :
1231
تشکر شده : 2189
|
سلاااااااااااااااااااااااااااام به داداش سینای گلم
ببخش بازم مزاحم شدم این جا باید دوتا مطلبو عرض کنم 1:اقا سینا اصلا ترس ندارن اون حرف اولم هم شوخی بود عزیزان 2:داداش سینای گلم من از بچگی هم کادو خوب انتخاب نمیکردم .........فک کردم شاید خوشت بیاد اگرم نیومد به بزرگواریت ببخش و اما کادو(شاید یخورده ناراحت کننده باشه به بزرگواریت ببخش گفتم که من تو کادو انتخاب کردن زیاد باهوش نیستم) . . . خاطرای از سردار فراموش شده شهر ما حاج حسین بصیر(جانشین فرمانده لشکر عملیاتی 25کربلا که بعد ها به عنوان فرمانده انتخاب شدند) آقا هادی می گفت : آن لحظه ای که خمپاره در سنگر فرود آمد ، من در منطقه بودم و صدای مهیب انفجار را شنیدم ، ولی نمی دانستم که سنگر علی اصغر است . از طرفی هم باید برای جمع و جور کردن اوضاع گروهانم می رفتم . لذا به طرف مقر گروهان رفتم . هنوز به مقر نرسیده بودم که برایم بی سیم زدند که بیا خط ، حاجی با تو کار دارد . من هم سریع خودم را به خط رساندم . وقتی وارد منطقه شدم و از دور صحنه را دیدم ، فهمیدم قضیه چیست . بدون درنگ به طرف حاجی رفتم . داشت چیزی را مثل یک جنازه پتو پیچ می کرد . وقتی نزدیکتر شدم فهمیدم جنازه علی اصغر است . (علی اصغر برادر حاج بصیر است ) حاجی تا من را دید لبخند ملیحی زد و گفت : " می دونی این چیه ؟ "من که فهمیده بودم ، گفتم : " علی اصغر نیست ؟ " حاجی گفت : " آره ! درست فهمیدی ، داداش اصغره ! " من که تمام وجودم را غم گرفته بود بغض راه نفسم را تنگ کرد. ولی نمی توانستم گریه کنم ، چرا که وقتی حاجی را می دیدم ، با آن روحیه قوی خجالت می کشیدم گریه کنم . حاجی خواست جنازه را داخل آمبولانس بگذارد که حاج یونس از راه رسید و از حاجی سوال کرد : حاجی ! این چیه داخل آمبولانس گذاشتی ؟ حاجی هم با روحیه ای بسیار قوی و با طمانینه گفت : " چیزی نیست ، جنازه علی اصغر " ، حاج یونس که هاج و واج مانده بود ، هیچ نگفت و محو صورت حاجی شد . خودش برایم گفت : " آن لحظه که حاجی این حرف را به من زد ، سوختم و از این عظمت ، هیبت ، صبر و استقامت زبانم از حرف زدن ، بازماند ... " حاج بصیر در سال 1366 در عملیات کربلای 10 در ارتفاعات برفگیر ماووت حضور داشت. سرانجا در 2 اردیبهشت 1366 در شب عملیات کربلای 10 بر فراز ارتفاعات ماووت خمپاره ای بر سنگر او فرود آمد و حاج حسین بصیر در سن چهل و پنج سالگی بعد از هفت سال حضور مستمر در جبهه های نبرد به شهادت رسید. پیکر شهید حاج حسین بصیر در میان انبوه جمعیت سوگوار تشییع و در گلزار شهدای "فریدونکنار" به خاک سپرده شد حاج بصیر حاج علی حاج علی حاج حسین بصیر .. در ضمن ببخشید که این پستو اینجا گذاشتم بازم شرمندم (اگه بد بود بگید فورا از اینجا برداشته میشه فقط بدون اجازه بنده بر ندارید) اقا سینای گل اون جمله بالا برای شما نبودا داداشم در ضمن اگه منو قابل میدونی اومدی مازندران ...فریدونکنار یه ندا بده خودم مخلصتم داداشم الان میگی مردی ادرس بده ها ......شما خواستی راه بیفتی یه ندا تو خ من بده شمارمو بهت میدم همه اونایی که منو شناختن میدونن اهل تعارف نیستم خیییییییلی خوشحال میشم منت بزاری و تشریف بیاری اخوی فعلا دیگه مزاحمت نمیشم در ضمن بازم ببخش اگه هدیم جالب نبود ....اگه بیای شهرمون جبران میکنم خدانگهدار و من الله توفیق |
||
|